نشستم روی صندلی عقب ماشین و بهش زنگ زدم نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد نشستن روی صندلی عقب ماشینم را دوست دارم از روزی که این یکی ماشینه را گرفته‌ام فقط خودم رانندگی کرده‌ام و در اکثریت اوقات هم تنها جایگاهم طبیعتا همیشه پشت فرمان بوده وقتی روی صندلی عقب می‌نشینم حس هم‌زمان مالکیت و آسودگی را تجربه می‌کنم مالکیت یک فضای‌ی ۳۴ متر مربعی و آسودگی حرکت نکردن و ایستادن و به کار جهان نگریستن ازم کار سختی نمی‌خواست یعنی برایم کار آسانی بود گفتم باشد بعد ویرم گرفت ی بازی دربیاورم اصلا آدم این بازی‌ها نیستم راستش بعضی‌ها این‌جوری‌اند حتما باید یک لیوان آب به‌شان بدهی تا به تو یک لیوان آب بدهند نه کمتر و نه بیشتر ترجیحا هم بدون فوت وقت اگر هم یک لیوان آب بهت دادند انتظار دارند که در اسرع وقت یک لیوان آب به‌شان بدهی خودم سعیم این است که این جوری نباشم اگر خیری رساندم می‌خواهم هیچ انتظاری نداشته باشم و سعی می‌کنم سریع فراموش کنم که خیری رسانده‌ام ایضا به آدم‌هایی هم ک
وارد فضای نمایشگاه کتاب که شدیم اول صدای ی که خیلی بلند در حیاط پخش می‌شد توجه‌مان را جلب کرد خبری از تبلیغات ناشرهای آموزشی و کمک‌آموزشی سال‌های دور نبود این بار ی بود که داشت در مورد حجاب و برنامه‌ی کشورهای غربی در رهاسازی دخترهای بی‌حجاب و عادی‌سازی بی‌حجابی و این چیزها حرف می‌زد به گمانم صدا ضبط شده بود چون ساعت بعدش که برمی‌گشتیم هم هم‌چنان صدای این در حال پخش شدن بود اگر هماهنگ نکرده بودند که بیا و در مورد کتاب دایاسپورا حرف بزن عمرا امسال نمایشگاه کتاب می‌رفتم شنیده بودم که جو امسال نمایشگاه کتاب به هیچ وجه به کتاب نمی‌خورد حتی به سایت مجازی نمایشگاه هم برای خرید سر نزده بودم چرا که سال‌های پیش این قدر با مأمورهای پست داستان داشتم که دیگر از خرید از نمایشگاه مجازی کتاب بیزارم خیلی هم ناگهانی شد دوشنبه غروب گفتند که خانه‌ی کتاب می‌خواهد نشست نقد و بررسی کتاب دایاسپورا برگزار کند آن قدر وقت کم بود که تبلیغی هم نمی‌شد کرد دکتر که کتاب را خوانده بود گف
فکر کنم تا عمر دارم تصویر امروزش را فراموش نکنم پس از هنگامه‌ای سخت و خشن و بس کثیف و پر از دشنام، به گوشه‌ی خودش پناه برده بود سر روی زانوانش گذاشته بود و در خماری فرو رفته بود نوعی از نشستن که فکر می‌کنم فقط آدم‌های معتاد از پسش برمی‌آیند دقایق زیادی همان‌طور چمباتمه زده، سر روی زانو نشسته بود و تکان نمی‌خورد پرهیبش از پشت کیسه‌ی نایلون حباب‌دار آلونکش پیدا بود ته خط بود تمام مردانگی‌اش دود شده بود رفته بود هوا و نمی‌دانم شاید مرگ برایش آرام‌بخش‌تر از هر چیزی می‌بود حداقل من از پشت پنجره‌ی اتاق‌مان حس می‌کردم مرگ گاهی اوقات چه شیرین خواهد بود نمی‌دانم خودش هم همین حس را داشت یا نه پاری وقت‌ها فکر می‌کنم حیاط روبه‌روی پنجره‌ی دفتر دیاران صحنه‌ی تئاتر است فکر می‌کنم حمید و زنش از قصد دعواهای‌شان را می‌آورند توی حیاط تا ما به نظاره بنشینیم فکر می‌کنم تمام فحش‌های رکیکی که حواله‌ی هم می‌کنند دیالوگ‌های تئاترشان است دوست دارند برای ما اجرا کنند برا
همیشه کتاب‌ها بهتر نیستند گاه پیش می‌آید که فیلم‌هایی کوتاه چنان عصاره‌ای از کتاب را به تو ارائه می‌دهند که عملا بی‌نیاز از خواندنش می‌شوی حتی ممکن است این عصاره‌ها از خود کتاب هم بهتر باشند کم پیش می‌آید این حالت در سعی و تلاشی که چشم برای دنبال کردن کلمات و مفاهیم و معناها در بین خطوط بی‌شمار کتاب دارد، کشف و شهودی وجود دارد که خرج کردن زمان باعث عمیق شدن آن در جان و تن می‌شود کتاب خواندن فرآیندی آهسته‌ است که باعث حک شدن مفاهیم در جان و تن می‌شود اما استثناهایی هم وجود دارد مثلا همین کتاب سفر قهرمان» و  فیلم کوتاه سایت تد اد چه چیزی یک قهرمان را می‌سازد؟» کتاب سفر قهرمان» درباره‌ی زندگی و آثار جوزف کمبل است کسی که ساختار مشترک اسطوره‌های نقاط مختلف جهان را طی سال‌ها اسطوره‌پژوهی استخراج کرد و آن را ارائه کرد و در عرصه‌های روانشناسی و داستان‌نویسی و فیلم‌سازی انقلابی به پا کرد در اواخر عمرش چند فیلم‌ساز از زندگی او یک فیلم ساختند برای ساخت آن فیلم ساع
چند تا کتاب از سری مختصر و مفید آکسفورد هست که تصمیم گرفته‌ام پست سر هم بخوانم به هم خیلی مرتبط‌اند شهروندی، دموکراسی، مرزها، ملی‌گرایی، جهانی شدن، استعمار،‌ پسااستعمارگرایی، چندفرهنگ‌گرایی و مهاجرت‌های بین‌المللی اگر می‌شد که مثل کتاب دایاسپورا » همه‌شان را ترجمه کرد هم به نظرم مجموعه‌ی خیلی به درد بخوری در فهم جهان امروز می‌شد هفته‌ی پیش کتاب شهروندی » را خواندم هر بار که به دیدار یکی از آثار شکوهمند تاریخی ایران می‌روم این سوال که آدم‌های عادی در آن دوره‌ی تاریخی چگونه زندگی می‌کرده‌اند و چه حق و حقوقی داشته‌اند توی ذهنم هی وول می‌خورد بله، تخت‌جمشید نشانگر شکوه و عظمت است مهندسی‌اش بی‌نظیر است گنبد سلطانیه اعجاز‌انگیز است معبد چغازنبیل تحسین‌برانگیز است و اما آدم‌های عادی چطور؟ رابطه‌ی آن‌ها در آن زمان‌ها با هم چطور بوده؟ رابطه‌ی آن‌ها با حاکمان‌شان چطور؟ آیا آدم‌های عادی در هر کدام از آن دوره‌ها به یک نسبت قابل قبولی همانند حاکمانی
آخرین جستجو ها